وبلاگ شخصی محمدعلی عطاریه

به وبلاگ انصاف طلب با آدرس ensaftalab.blog.ir کوچیدم

وبلاگ شخصی محمدعلی عطاریه

به وبلاگ انصاف طلب با آدرس ensaftalab.blog.ir کوچیدم

وبلاگ شخصی محمدعلی عطاریه

سلام؛
قوانین این وبلاگ:
من قصد ندارم شما رو قانع کنم، هدفم در وبلاگ ارائه‌ی اطلاعات صحیح هست، همیــن.
از اونجاکه قائل به آزادی بیان هستم، هر کسی هر نظری داره [اگرچه به مذاق برخی خوش نیاد] ولی براش "دلیل" داره می‌تونه توی بخش نظرات همون پست مطرح کنه، در ضمن نظرات نیاز به تائید من نداره، بالاخره نویسنده نظر به شخصیت خودش هم توجه می‌کنه دیگه.
شــعـــار ایــن وبــلاگ
آزادی بیان یعنی "بیان حرفِ با دلیل" اگرچه غلط.

داستان معروف همکاری

يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۳۰ ق.ظ

پیامبر هم چوب جمع می کرد...

همینکه رسول اکرم و اصحاب و یاران از مرکبها فرود آمدند ، و بارها را بر زمین نهادند ، تصمیم جمعیت براین شد که برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده کنند . 

یکی از اصحاب گفت : " سر بریدن گوسفند با من " . 

دیگری : " کندن پوست آن بامن " . 

سومی : " پختن گوشت آن بامن " . 

چهارمی : . . . 

رسول اکرم : " جمع کردن هیزم از صحرا بامن " . 

جمعیت : " یا رسول الله شما زحمت نکشید و راحت بنشینید ، ما خودمان‏ با کمال افتخار همه اینکارها را می‏کنیم " . 

رسول اکرم : " می‏دانم که شما می‏کنید ، ولی خداوند دوست نمی دارد بنده ه‏یاش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند که ، برای خود نسبت به‏ دیگران امتیازی قائل شده باشد " 

سپس به طرف صحرا رفت . و مقدار لازم خار و خاشاک از صحرا جمع کرد و آورد...


منبع: کحل البصر، ص 68، به نقل از: داستان راستان، ص 34


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۰۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی