داستان معروف همکاری
يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۳۰ ق.ظ
پیامبر هم چوب جمع می کرد...
همینکه رسول اکرم و اصحاب و یاران از مرکبها فرود آمدند ، و بارها را بر زمین نهادند ، تصمیم جمعیت براین شد که برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده کنند .
یکی از اصحاب گفت : " سر بریدن گوسفند با من " .
دیگری : " کندن پوست آن بامن " .
سومی : " پختن گوشت آن بامن " .
چهارمی : . . .
رسول اکرم : " جمع کردن هیزم از صحرا بامن " .
جمعیت : " یا رسول الله شما زحمت نکشید و راحت بنشینید ، ما خودمان با کمال افتخار همه اینکارها را میکنیم " .
رسول اکرم : " میدانم که شما میکنید ، ولی خداوند دوست نمی دارد بنده هیاش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند که ، برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد "
سپس به طرف صحرا رفت . و مقدار لازم خار و خاشاک از صحرا جمع کرد و آورد...
منبع: کحل البصر، ص 68، به نقل از: داستان راستان، ص 34